پروردگارا، تو مرا به حال خود، بیچاره و سرگردان رها ننموده ای و عزیزترین عزیزانت را به سویم فرستادی.
بارالها، چگونه روزها را شب کنم و شب های تارم را به صبح برسانم در حالیکه آن عزیز را نمی بینم و در فراقش سرگردانم.
ای که مرا از هیچ، درآوردی و راه راستت را نشانم دادی،
می دانم من باعث این فراق و جدایی شده ام و شرطِ رفاقت با او را به جا نیاوردم و او را از خود رنجاندم، .
چشمانش را پر از اشک و دیدگانش را منتظر نگاه داشتم تا به قلب مهربانش بگوید: باز هم صبر کن تا او بیاید.
ای معبود نخستین و آخرین، آیا شود روزی را ببینم، او مرا بخواند و مدال عبودیت به گردنم آویزد تا شبِ تار اسارتم در چنگال نفس پایان پذیرد؟
و ای یگانه بی همتا، آیا شود روزی را ببینم که قلب رنجورش به مژده فرجش شاد شود و ما برای استماع سخنان دلنشینش گرداگرد او جمع شویم؟