به سویت آمدم، خود مرا خواندی.
زمین خوردم،خودت دستم را گرفتی.
در مرداب گناه غوطه ور بودم، خودت نجاتم دادی.
با بدان همنشینی کردم، تو مرا با خود رفیق نمودی.
و اینک،
در کنارت هستم.
هر چند نمی بینمت، باورت کرده ام.
باغ خاطراتم را وقف تو نموده ام.
نگاه خیره ام را دخیل تو ساخته ام.
خلوت دلم را آشیانه ی تو قرار داده ام.
انتهای رویاهایم را به شب وصل تو پیوند زده ام
و...
سکوتم را بهانه ی شنیدن صدایت دانسته ام.
ای مهربانترین ابر،
شبنم محبتت را از گلبرگ دلم دریغ نکن و ببار بر من،
ای کریمی از خاندان کریمان.